یکی از مباحث مهم و پرکاربرد در مکالمات ما که شاید بخش زیادی از ان را به خود اختصاص دهد بیان احساسات می باشد .
با یاد گرفتن اصطلاحات مختلف برای بیان احساسات مکالمه شما بهبود میابد چرا که برای بیان من خوشحال هستم به جای I’m happy از هیجان فریاد کشیدن screaming with excitement و یا از خوشحالی روی ابرها بودن over the moon استفاده می کنید به این شکل احساسات شما بهتر بیان می شود و میزان آنها را نیز بیان می کنید .
به شکل شما به مکالمات خود رنک و لعاب بهتری داده و به شکلی خوب طرف مقابل را از احساس خود مطلع میکنید .
برای بیان احساسات در زبان انگلیسی می توانیم از همه زمان ها از جمله زمان حال ساده و گذشته ساده استفاده کنیم. در اکثر مواقع هم اتفاق می افتد که از زمان حال استمراری برای بیان احساسات استفاده می شود.
در ابتدا با لغات مربوط به احساسات آشنا می شویم:
hot
داغ
cold
سرد
thirsty
تشنه
hungry
گشنه / گرسنه
starving
خیلی گشنه /شبیه قحطی زده ها
full / satisfied
سیر
sleepy
خواب آلود
disgusted
منزجر / متنفر
calm
آرام / راحت / خونسرد
uncomfortable
ناراحت / مضطرب
nervous
عصبی
in pain
دردمند / درد دار
sick
مریض / بیمار
worried
نگران
well
سرحال / خوب
relieved
آسوده خاطر / خوشحال
hurt
زخمی / آسیب دیده
lonely
تنهای تنها و غمگین
in love
عاشق
sad
افسرده / غمگین
homesick
دلتنگ خانه / دل تنگ
proud
سر افراز / مفتخر
excited
هیجان زده
scared / afraid
ترسیده / وحشت زده
terrified
دست پاچه / خیلی وحشت زده
embarrassed
پریشان / آشفته
humiliated
خیلی پریشان
bored
کلافه / کم حوصله / کسل
confused
گیج / منگ
frustrated
نا امید / درمانده / سردرگم
upset
ناراحت / غمگین
angry
خشمگین / عصبانی
furious
خیلی عصبانی / از کوره در رفته
surprised
شگفت زده / متعجب
happy
خوشحال / شاد
overjoyed
خیلی خیلی خوشحال
tired
خسته
exhausted
خیلی خسته / نیمه جون
angry
خشمگین
.
annoyed
اذیت
.
aggressive
مهاجم
.
agonized
رنجدیده
.
arrogant
متکبر
.
awful
ترس
.
bad
بد
.
bored
سفته
.
confused
مغشوش
.
crazy
دیوانه
.
disappointed
ناامید
.
disbelieving
کافر
.
disgusted
منزجر
.
enraged
غضبناک
.
exhausted
خسته
.
frightened
سراسیمه
.
frustrated
نا امید
.
grieving
عزادار
.
guilty
گناهکار
.
helpless
درمانده
.
horrified
وحشت
.
hangover
خماری
.
hurt
صدمه
.
hysterical
هیستریک
.
indifferent
بی اثر
.
idiotic
ابلهانه
.
to be jealous of sb
حسادت نمودن به فردي
.
lonely
تنها
.
lovesick
دلباخته
.
mad
دیوانه
.
mischievous
موذی
.
miserable
تیره روز
.
nasty
تند و زننده
.
nervous
عصبی
.
puzzled
خیره
.
sad
غمگین
.
shocked
شوکه
.
sheepish
ترسو
.
silly
احمقانه
.
smug
از خود راضی
.
sorry
متاسف
.
strange
عجیب
.
suspicious
مشکوک
.
stupid
احمق
.
terrible
وحشتناک
.
upset
ناراحت
.
اصطلاحات مربوط به بیان احساسات :
1- Feel like a million dollars
سرحال بودن – سر کیف بودن
They finally won the game. These days I feel like a million
بالاخره بازی رو بردند. این روزها خیلی سرحالم.
2- feel on top of the world
ذوق کردن – انگار دنیا را به من/او .. داده اند.
I finally passed all my exams and graduated. I feel on top of the world today
بالاخره امتحانام گذروندم و فارغ التحصیل شدم. امروز انگار دنیا را به من داده اند.
3- Be on cloud nine
روی ابرها سیر کردن
4- walk on air
رو آسمون ها بودن – از خوشحالی پر درآوردن
5- get a kick out of something
حال کردن- کیف کردن – لذت فراوان بردن
He’s very funny, I always get a kick out of his jokes.
اون خیلی شوخه، من از جوک هایش واقعا کیف می کنم.
6- have the time of one’s life
کیف دنیا را بردن – خوش گذشتن
It was the best vacation I’ve ever had. I had the time of my life.
بهترین تعطیلاتی بود که تا حالا داشتم. خیلی خوش گذشت.
7- you made my day!
خیلی خوشحالم کردی
Thank for the good news. You made my day
بابت خبر خوبت ممنونم. خیلی خوشحالم کردی
8- I feel like a new person
انگار آدم دیگه ای شدم.
9- Cheer sb up
خوشحال کردن کسی – دلگرم کردن – دلداری دادن
I really pity her. Let’s give a party to cheer her up
خیلی دلم براش می سوزه. بیا یک مهمانی بدیم تا خوشحالش کنیم.
10- burst out laughing
زیر خنده زدن (ناگهانی و با صدای بلند خندیدن)
One of the students told a joke and then the whole class burst out laughing
یکی از دانش آموزان جوک گفت و بعد همه کلاس زدند زیر خنده.
11- get goose bumps
سیخ شدن مو بر تن آدم در ترس و هیجان
I love his voice. When he sings, I get goose bumps
من عاشق صدای اون هستم. وقتی می خونه، موی تنم سیخ میشه.
12- be in the mood for sth to o sth
حال چیزی یا انجام کاری را داشتن
Actually, I’m not in the mood for going out today. I’d rather stay home and watch TV
راستش امروز حال بیرون رفتن ندارم. ترجیح میدم خونه بمونم و تلوزیون تماشا کنم.
13- have a feeling/hunch
احساس خاصی داشتن – گمان کردن – حدس زدن
My hunch is that/I have a feeling that they’re getting married
یه حسی بهم میگه که اونها دارن با هم ازدواج می کنن.
14- feel at home
احساس راحتی و آرامش داشتن – خودمانی بودن
Hi. Come in. sit down and make yourself at home
سلام. بیا بشین و اینجارو خونه خودت بدون (راحت باش)
15- have one’s heart set on sth
وعده چیزی را به خود دادن – در آرزو و حسرت چیزی بودن
But dad, you promised to take me to the amusement park. I had my heart set on it
ولی پدر، تو قول دادی منو ببری شهربازی. من به خودم وعده شهربازی دادم. (دلم رو صابون زده بودم)
feel like a million dollars (to feel wonderful)
سرحال بودن – سر کیف بودن – تن سالم و دل خوش داشتن
Walk on air (be very happy)
از خوشحالی پر درآوردن
get a kick out of something (to receive special pleasure from st)
حال کردن – كيف کردن – لذت فراوان بردن
همین حالا می توانید از مشاوره های رایگان آلپیدا بهرمند شده و با حرفه ای ترین اساتید سطح تهران کلاس داشته باشید.
09120137156 | 86127265 | 88581856
آموزش زبان انگلیسی ، آموزش زبان آلمانی ، آموزش زبان فرانسه ، آموزش زبان روسی ، آموزش زبان عربی ، آموزش زبان سوئدی ، آموزش زبان اسپانیایی ، آموزش زبان ایتالیایی ، آموزش زبان کره ای ، آموزش زبان ژاپنی ، آموزش زبان هلندی ، آموزش زبان دانمارکی ، آموزش زبان ترکی استانبولی ، آموزش زبان هندی ، آموزش زبان چینی و آموزش زبان فارسی (برای اتباع خارجه)
…. موفق خواهید بود اگر امروز را به فردا موکول نکنید ….